کودکی بیتای عزیزم

شیرین کاری

1389/11/19 9:30
نویسنده : مامانی
382 بازدید
اشتراک گذاری

بیتای گلم این روزا خیلی شیرین شدی کارای جدیدت دل آدم رو میبره بعد از یک مدت نسبتا طولانی که بغلت می کنم خودت رو بهم می چسبونی و سرت رو میذاری روی شونم خدا نکنه جایی احساس غریبی کنی شروع می کنی به گریه کردن جوری که به هق هق می افتی و دیگران فکر می کنن جاییت درد و هر کس یک تشخیصی میده بعد که من از راه میرسم و میای بغلم سریع گریه ات قطع میشه و همه به خنده می افتن که اینهمه مدت سر کار بودن.

توی آشپزخونه که میرم از سکوی آشپزخونه میای بالا چیزای که توی آشپزخونه برای بازی کردن انتخاب می کنی آلوده ترین چیزهاست اول پیازها بعد راه آب وسط زمین و آخری هم سطل زباله به خاطر همین یدونه روفرشی انداختم وسط آشپزخونه که روی سنگها لیز نخوری و نتونی راه آب رو پیدا کنی. پیازا و سطل زباله رو هم سعی می کنم یه جایی قایم کنم. خیلی راحت از سکوی آشپزخونه بالا میای ولی پایین رو بلد نیستی با اینکه خیلی با احتیاط عمل می کنی و اصلا بی گدار به آب نمیزنی ولی بازم می افتی به جای اینکه اول پاهاتو از سکو پایین بیاری اول دستات رو میاری پایین چون دستات قدرت نداره وزن بدنت رو تحمل کنه به صورت میخوردی زمین ...بمیرم دوبار اینجوری شد حالا دیگه دو بالش گذاشتم زیر سکو و راحت برای خودت بالا و پایین میای.

یادگرفتی حرف "خ" رو ادا می کنی از ادا کردن این صدا خیلی خوشن میاد منم تشویق می کنی باهات همراه بشم. "خ" رو میگی بعد نگاه من می کنی یعنی تو هم بگو بعد که من میگم تو دوباره میگی و اگه من ادامه بدم تو هم خنده کنان و خوشحال همچنان ادامه میدی. مامان کبری "خ" رو بهت یاد داد تو گردنبندش رو میذاشتی توی دهنت اونم بهت می گفت "نکن..اخه" تو هم یاد گرفتی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)