من شربت نمی خورم
سرماخوردگیت بالاخره خوب شد ولی خوب اذیت شدی عزیز دلم توی خواب یا موقع شیر خوردن راه بینیت گرفته میشد شب از خواب بیدار میشدی و بی قراری می کردی و سخت تر از همه شربتی بود که باید روزی دوبار بهت میدادم. اصلا دوستش نداشتی و جوری بود که حالت رو بهم میزد و حسابی گریه می کردی زمان دارو دادن به تو برای من و بابا اصلا خوشایند نبود و واقعا نمیدونستیم چطور باید اون رو بریزیم تو حلقت، یک بار هم حسابی پرید پس گلوت که خدا رحم کرد جالب اینجاست که این شربت خوشمزه تر از قطره آهن به نظر میاد ولی تو آهن رو خیلی راحت تر می خوری. بیتا جان تو الان گوش، دست و پات رو میشناسی و مثلا وقتی میگم پات کو؟ به پاهات اشاره می کنی. دارم باهات کار می کنم تا اسم بقیه اعضای بدنت رو هم یاد بگیری همش دوست داری بغلت کنیم و ببریمت توی حیاط و باقچه و گل و سبزه ها رو ببینی. گربه پروانه و حشره ها رو هم خیلی دوست داری. گل های طبیعی و مصنوعی و قاب عکس ها رو خیلی دوست داری.و همش بهشون اشاره می کنی و میگی "گلی"، " اتس".