کودکی بیتای عزیزم

ابتدای هفده ماهگی

1390/7/3 9:46
نویسنده : مامانی
485 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 16 ماهت تموم شد دخترم الان با اون اون اوایل خیلی فرق کردی، عضوی از خونواده هستی که قدرت انتخاب داره و برنامه هامون رو تا حدود زیادی طبق خواسته ها و علاقمندی تو پیش میبریم. اینکه کدوم غذا رو درست کنم توی رستوران چه غذایی سفارش بدیم یا برای تفریح کجا بریم که تو بیشتر دوست داشته باشی و اگه رفتیم چه مدت بمونیم. تو براحتی با من ارتباط برقرار می کنی گرسنگی تشنگی دلتنگی و محبتت رو خیلی خوب بهم می فهمونی گرچه هنوز اگه گرمت باشه یا سردت باشه نمی تونی بیان کنی.

 هنوزم بیشترین توجه ات به منه ومن خیلی باید مراقب رفتارم باشم.

دیگه دایی سامان و بابا اسد رو هم علاوه بر مامان کبری خوب میشناسی و براشون ذوق میزنی و ازشون خجالت نمیکشی.

چند وقت پیش  از هر مغازه ای که میومدیم بیرون برمیگشتی سمت مغازه دار دستت رو بلند می کردی و بلند میگفتی "بای" و همه رو می خندونی. رفته بودیم مطب دکتر منجم زاده وقتی می خواستیم بیایم بیرون تو همین کارو انجام دادی و کلی دکتر و بقیه حاضرین توی مطب رو خندوندی. دکتر هم در جواب می خندید و می گفت: خداحافظ خداحافظ. ولی الان دیگه نمیگی" بای" میگی "گداپس".

 

عروسک هات رو ناز میکنی و می بوسی البته فقط لبات رو می چسبونی و هیچ صدایی نمیاد. گاهی دست منو میگیری و می مالی به صورتت و می گی نازی. یکی دوبار هم منو ناز کردی و بوسیدی که نزدیک بود ذوق مرگ بشم ولی در کل زیاد اهل ناز کردن و بوس کردن نیستی و بیشتر شوخی شوخی ما رو می زنی گاهی بعد از اینکه زدی، میگی "آخ" در واقع از عکس العمل ما و "آخ" گفتنمون خوشت میاد. .

تا چشمت به یک جفت کفش می افته پاهاتو می کنی داخلشون و جالب اینجاست که باهاشون چند قدم راه هم میری حالا این کفش ها ممکنه مال من باشه یا مال بابا بزرگ!!... دمپایی های آشپزخونه من هر جایی از خونه ممکنه دیده بشن الا توی آشپزخونه.

اخیرا "باشه" گفتن رو یاد گرفتی مثلا بهت میگم "بیتا کتابات رو پاره نکنی ها باشه؟"، تومی خندی و با ناز سرت رو به یک سمت خم می کنی و میگی:"باشه" البته این قول و قرار فقط در حد حرفه و در نهایت کار خودت رو انجام میدی.

به بچه های چند ماهه تا دوازده سیزده ساله میگی نینی. و به همه مردها بجز بابا و بابا اسد و دایی سامان، میگی عمو، بهت میگم: "بیتا عمو نه ....آقا" دوباره اشاره می کنی و میگی عمو بعد زیر چشی منو نگاه میکنی میگی آقا.

گاهی صبحا که میذارمت پیش مامان کبری گریه می کنی و نمیخوای از پیشت برم و پشت سر هم میگی "مامانی مامانی..." دلم کباب میشه...

عروسکت رو میگیری دستت به چشماش اشاره می کنی و میگی "چشم" موهاش رو میگیری میگی "مو". گاهی هم با صورت من همین کارو می کنی و اسم تک تک  اجزای صورتم رو میگی. تقریبا تمام اجزا رو میشناسی.

به حیوانات هم خیلی علاقه داری بره(ببعی)، گاو، اسب، ماهی، میمون، قورباغه، اردک و ببر رو میشناسی چه به صورت واقعی ببینیشون و چه عکسشون رو توی کتاب یا روی پوشک هات ببینی. البته اردک و خصوصا ماهی رو از همه بیشتر دوست داری و صدای بره و گاو و اردک رو درمیاری.

اینم چند تا کلمه جدید

بدسی.......بستنی

عنک.......عینک

قور.........قورباغه

منون......میمون

دودر.......دختر

دوده........دکمه

هر چیزی رو که می خوای و اسمش رو نمی دونی بهش می گی "از اینا".

از دکمه های لباس خیلی خوشت میاد و باشون بازی می کنی.

تازگیها یک کبوتر میاد میشینه روی دیوار تراس اولین بار خودم بهت نشونش دادم ولی بعد از اون خودت مرتب از پنجره تراس رو چک می کنی و وقتی میاد براش کلی ذوق میزنی.

حال احوال مامانی در این روزها

- اگه بخوام تکراری ترین کارهای خونه رو به ترتیب اسم ببرم بعد از عوض کردن پوشک های تو و شستن ظرفها و غذا پختن نوبت به جارو کشیدن میرسه که تقریبا کار هر روز من شده چون اجازه داری روی سفره ای که برات پهن میشه هر جور دلت میخواد غذا بخوری و تو قلمرو غذا خوردنت رو به خارج از مرزهای سفره کذایی گسترش میدی و تمام فرش زیر پات پر از خورده غذا میشه.

- هنوز فرصتی برای ورزش کردن، تنهایی بازار رفتن، دوش گرفتن با آرامش و طمئنینه، سشوار کشیدن و رسیدگی به موهای زبون بسته و مطالعه کردن ندارم اگه فرصت کوچکی دست بده در صورت باقی بودن رمقی، صرف رسیدگی به امور نامتناهی خانه داری و در صورت عدم وجود نیروی محرکه صرف چرت زدن های روزانه میشه ولی با این وجود پیشرفتهای جدیدت، رفتارهای هوشمندانه ات و شیرین زبونی هات اونقدر جالب و دوست داشتنی هستن و اونقدر من رو به وجد میارن که چندان دلم  برای ورزش کردن، تنهایی بازار رفتن، دوش گرفتن های طولانی و... تنگ نمیشه. وابستگی تو به من  تنها چیزیه که من رو کمی ناراضی می کنه. آخه وقتی که به لباس من چنگ زدی و با گریه و التماس میگی "مامانی بغل" من چطور  می تونم کارای آشپزخونه رو انجام بدم. اگه غذات دیر آماده بشه احساس درموندگی و بی کفایتی می کنم. خیلی دوست دارم این وابستگی از سرت بره.

- دیروز حس کردم نسبت به قبل چقدر سریع غذا می خورم حتی وقتی که زمان کافی دارم و عجله ای نیست. انگار من همون کسی نبودم که آهسته غذا خوردنم سر سفره حوصله همه رو سر می برد، واقعا به جز تو هیچکس نمی تونست عادت آهسته غذا خوردن رو از سر من ببره.

اینم چند تا عکس از روزهای اخیر

غفلت مامانی و نبستن پیشبند

اینجا رفتیم مهمونی و تو لیوان خالی شربت من رو به خاطر چند دونه یخ قاپ زدی و داری فرار می کنی

اینجا هم نشستی و داری یخ می خوری

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

میترا
3 مهر 90 13:38
بهی جون چقدر خوب نوشتی

واقعا پاراگراف آخر رو انگار از زبون همه مامانا نوشتی

" اگه رمقی بود" .خدا کنه همیشه حال و حوصله رسیدگی به فرزند دلبندت باشه و همیشه بیتای نازمون همینقدر سرحال و البته شیطون باشه
شیطنت بچه ها و خندیدنشون آدم رو سر ذوق میاره

ماشالله هزار ماشالله به بیتا با این حرف زدنش

ممنون میترا جون. آره می دونم حال و احوال اکثر مامانا مثل منه....

مامان سورنا
4 مهر 90 14:38
وای خدا چقدر بزرگ شده بیتا و موهاش چه با مزه شده.واقعا که همه در شرایط یکسان به سر میبریم.این وابستگی سورنا من رو هم خیلی اذیت میکنه.یخ خوردنش تو لیوان هم دقیقا عین سورنا است.عاشق این کاره.

ممنون مامان سورنا. باباش کلی موهاش رو سشوار کشیده که اینجوری ایستادن وگرنه تو حالت عادی اینجوری نیستن.آره مامان سورنا شیطنت های این بچه ها دقیقا مثل همه.
مريم مامان ماهان
4 مهر 90 15:01
وقتي غذاش رو اونجوري ريخت روي لباسش ، قيافه تو چه شكلي بود ؟

هیچی مریم چون من به این کاراش عادت دارم دیگه قیافه ام زیاد تغییر نمی کنه.
سارا
4 مهر 90 16:01
سلام دوست خوبم ببخشيد كه سئوال ميكنم اميدوارم از سئوالم ناراحت نشين
سارا جون جواب رو به ایمیلتون میفرستم امیدوارم بتون کمکی کنم. موفق باشید.
مامان الین
5 مهر 90 10:52
واااای که چقدر بامزه یخ میخوری خاله

موهای مشکی بیتا واقعا قشنگه اسفند براش دود کن دستش رو سر دختر من!
جانا سخن از زبان ما میگویی!مامانای شاغل همیشه خسته!


ممنون مامان الین. موهای الین هم بلند میشه..براشینگ میکنه میریزه روی شونش دل همرو آب میکنه حالا ببین.D



صـــــــنم
7 مهر 90 7:16
روزت مبارک بیتا جونم

قدر تک تک این لحظه ها رو بدون

سارا
8 مهر 90 18:06
ممنون دوست خوبم كه زحمت كشيدي

ولي متاسفانه چند روزه ياهو برام باز ميشه ولي نميتونم ايميلهامو ببينم نميدونم چه مرگش شده

سارا جون
بیشتر توی کدوم تاپیک یا کلوپ هستی ؟ میام اونجا برای پست میذارم.
Gemini
9 مهر 90 13:54
واقعاً خسته نباشی عزیزم. این وروجکو ببین چه شیرین زبون شده. موهاشم خیلی با مزه س. می بوسمتون

ممنون مریم جون.
سفید برفی
12 مهر 90 12:51
سلام خاله ... ماشالله چه بزرگ شدی ... دیگه باید برات لبس عروسی بدوزیم ایشالله

ممنونم مامان آنیتا.