این روزها
چند روزی هست که دیگه بی قراری نمیکنی. از اونجا که چند روزیه خاله شکوه و بچه هاش هم اومدن پیش مامان کبری صبحا که من سر کارم تو حسابی باشون بازی می کنی و سرگرمی، بعد از ظهر که میایم خونه حسابی خسته ای سریال مورد علاقه مون رو نگاه می کنیم(تو هم با ما نگاه می کنی) ناهار رو می خوریم و بعد تو بهانه شیر رو می گیری من بهت شیر میدم و بعدش حدود سه ساعت با هم می خوابیم خیلی کیف میده.
اسم سریالی که با هم میبینیمش افسانه افسونگره بینش یدونه ماهی میاد از روی صفحه رد میشه که تو خیلی دوستش داری وهی بهش اشاره میکنی و میگی ماهی. وقتی هم میره و دوباره ادامه سریال رو میده تو هی اشاره میکنی به تلوزیون و میگی ماهی فکر می کنی من میتونم ماهی رو برات بیارم هی بهت میگم "مامان صبر کن دوباره ماهی میاد" گاهی هم اونقدر گیر میدی و گریه می کنی که سریال کوفتمون میشه. وقتی سریال تموم شد هم بهت میگیم "ماهی رفت خونشون بخوابه تو هم بیا بخواب".
اخیرا وقتی میبرمت حموم موقع شامپو زدن خیلی گریه میکنی قبلا اینطوری نبودی. ولی اگه سر حال باشی راحت توی وانت میشینی و آب بازی می کنی و حتی منم میتونم باهات دوش بگیرم. از دوش حموم خیلی خوشت میاد.
تو کلمات زیادی یاد گرفتی تقریبا دیگه هر کلمه ای رو دست و پا شکسته به زبون میاری.
گی گی ...............هندوانه
تلی.....................شلیل
پاشی..................پاشیم
بیشی..................بشینیم
تاب تاب................تاب
پوپ......................توپ
پوشه.....................پوشک
تپش......................کفش
انگی......................انگور
کیتابا.....................کتاب
وفت......................رفت
گلابی و آلو رو هم واضح میگی.
بین میوه ها خربزه، هندوانه، شلیل، آلو و انگور رو خیلی دوست داری. نمیدونم اگه تابستون تموم بشه چکار کنم.
هنوز هم عاشق کتابات هستی و به خاطر این عشق فراوون هیچ کتابی سالم نمونده. هنوز هیچ کدوم از اسباب بازیهات به اندازه کتاب هات برات جالب نیستن. میذارمشون روی اپن که دم دستت نباشن به محض اینکه بغلت می کنم و می بینیشون بهشون اشاره میکنی و میگی "کیتابا". چند تا از اونا رو بیشتر از بقیه دوست داری و من و بابا رو مجبور میکنی بارها و بارها برات بخونیمشون.
بیتا جان! اون کسی که خونه رو ازش پیش خرید کرده بودیم یک مقدار از پولمون رو بهمون برگردوند و برای بقیه اون هم بهمون چک داد گرچه همین جوری هم خیلی ضرر کردیم ولی بازم خدا رو شکر که اصل پولمون بهمون برگشت و خیالمون راحت شد. این اتفاق توی ماه رمضون افتاد توی این ماه من و بابا توی اداره یه امتیاز کوچک هم گرفتیم. دو سال پیش خدا تو رو که با ارزش ترین سرمایه زندگیمون هستی توی همین ماه بهمون بخشید. ماه رمضون همیشه برامون برکت داشته خداکنه از برکتهای معنویش هم بی نصیب نمونده باشیم.
تازگی ها خبردار شدیم که عمه مریم یه نی نی توی دلش داره و تو در آینده ای نزدیک صاحب یک دختر عمه یا پسر عمه میشی.انشالا که خوش قدم باشه.