اواسط هفده ماهگی
این چند روز گذشته خیلی سرمون شلوغ بود دخترم. تو تب داشتی و بی تابی می کردی بدون اینکه هیچ نشونه ای از سرماخوردگی داشته باشی، همزمان دندون آسیای فک بالا سمت چپ هم بیرون اومد. خونمون رو عوض کردیم. چند کوچه به خونه مامان کبری نزدیک تر شدیم. توی اسباب کشی حدود یک روز نیم مامان خاور اومد پیشمون و تو رو مشغول کرد تا من و بابا کارها رو انجام بدیم. به محض اینکه وارد خونه جدید شدیم بالافاصله اول تو و بعد من سرما خوردیم و هنوز هم درگیر سرماخوردگی هستیم.
مامان کبری بهت یاد داد که بگی دایی جون. ولی چیزی که خیلی جالبه اینه که مفهوم جون رو کاملا درک کردی و دیگه به هر چیزی که برات عزیزه یه پسوند "جون" اضافه می کنی."بابا جون"،"مامان جون"، "ددر جون"، "ماهیا جون"، "آب بازی جون"، "نی نی جون".........
دیگه علاوه بر گرسنگی، تشنگی، احساس ترس رو هم می تونی بیان کنی. از هر چی که می ترسی میگی: مترسه(metase) .
به شدت ددری شدی و دوست داری از خونه بری بیرون.
کلمه های جدید زیادی رو می گی بعضی ها شون پیچیده و چند بخشی اند مثل "مستطیل"، "کتابخونه" و یکی از بامزه ترین هاش کلمه "ماشالا" ست که درست و کامل با لحن خیلی بامزه اون رو ادا می کنی.
هر چیزی رو که می خوای اسمش رو می گی و یه "خواد" بهش اضافه می کنی. "می می خواد"، "اگی خواد".......
گاهی به پوشکت اشاره می کنی و می گی "اخ کردی" یعنی اخ کردم. در واقع چون من ازت می پرسم "اخ کردی تو هم همینجوری جواب میدی. گاهی که من میرم دستشویی با شیطنت بهم می خندی و با قیافه عاقلانه ای بهم میگی "جیش کردی".
ازت می پرسم اسمت چیه؟ می گی "بیتا جونه"
می پرسم عزیز دل مامان کیه؟ می گی "منه"
اخیرا وقتی آخر شبها بهت شیر میدم انگشت شست من رو میگیری و میذاری روی صورت خودت من از این کارت خیلی خوشم میاد.
اینم چند تا عکس از روزای اخیر: