کودکی بیتای عزیزم

هجده ماهگی

1390/8/3 11:07
نویسنده : مامانی
456 بازدید
اشتراک گذاری

امروز هفده ماهگیت تموم شد و وارد هجده ماهگی شدی دختر خوبم. هنوز دوست داری بغلت کنم و راه برم تا بخوابی این کار خیلی بهت آرامش میده. بعضی اسباب بازیهات رو خیلی دوست داری. هنوز از صدای مخلوط کن دریل و غذا ساز به شدت میترسی و مضطرب میشی و وقتی اونا رو روشن میکنیم باید ببریمت جایی که صداشون رو نشنوی. از اول مهر تایم کاری من تغییر کرد قبل از اون(توی تابستون) به خاطر صرفه جویی توی مصرف برق تایم کاری یکساعت کمتر بود و من یک ساعت زودتر خونه میرسیدم. گاهی کاری پیش میاد و مجبور میشم از حق شیر استفاده نکنم و بیشتر بمونم اونوقت خیلی عذاب وجدان بهم دست میده و همش نگرانت هستم که نکنه حوصله ات سر بره یا دلت برام تنگ بشه راستش اصلا نمی تونم ناراحتیت رو ببینم دخترم. این روزا داریم دنبال خونه می گردیم و البته بهتره بگم بابا میره میگرده و من پیش تو می مونم ولی دیروز باید ماشین فروخته شده رو برای خریدار سند میزدیم من مجبور شدم همراه بابا برم بیرون و بعد از انجام کار با بابا کمی دنبال خونه گشتیم وقتی برگشتیم ساعت نه بود. در رو که باز کردیم تو با سرعت از خونه اومدی بیرون و رفتی سمت در حیاط هیجان زده شده بودی و فقط میخواستی از توی خونه فرار کنی. ما هم مستقیم بردیمت پارک،  برای اولین بار گذاشتمت روی پارک بادی و تو حسابی خوشت اومد البته از بابت بچه  های بزرگتر می ترسیدم ولی در کل خوب بود.هی زمین می خوردی و می خندیدی یه اسب هم اونجا بود از همونها که یه زمانی با سکه حرکت میکردن گذاشتمت روی اون ولی وقتی شروع به حرکت کرد تو ترسیدی و خواستی بغلت کنم. بعدش هم که اومدی خونه همش می گفتی "اسب" نمی دونم از ترس بود یا چون دوستش داشتی اسمش رو میاوردی.

آخر هفته گذشته تو رو برده بودیم پارک هوا یه مقدار سرد شده بود و باد سرد می وزید اونجا بود که متوجه شدم تو اصلا لباس گرم نداری به خاطر همین مستقیم رفتم برات لباس خریدم. یه پالتو خوشگل و یه سوئیشرت و جوراب شلواری ...ولی بعدش دوباره دما بالا رفت و کولرها روشن شد. امیدوارم واقعا هوا خنک بشه و بتونی اونا رو بپوشی وگرنه فقط باید باشون عکس بگیری مامان. دو سال پیش که من باردار بودم اصلا زمستون نداشتیم و پانچویی که خریدم دست نخورده توی کمد موند و اصلا استفاده نشد حتی یادم رفت باش عکس بگیرم. اونسال واقعا سال گرمی بود.

یه مدت مامان خاور بعد از هر باد گلو (از خواننده ها معذرت می خوام) با لحن خنده داری بهت می گفت دمبه بعد از اون خودت بعد از هر باد گلو می گی دمبه (با همون لحن). چند روز پیش رفته بودیم پیش مامان خاور بدون مقدمه نگاه کردی توی صورتش و بهش گفتی دمبه.

گوشی تلفن رو میگیری دستت و میگی "الو سلام...خوبی؟"

دیگه دستت به بالای کابینت میرسه و خیلی باید احتیاط کنم. هنوزم عاشق کفشات هستی و اگه بذارم باشون می خوابی یه سی دی داری از محصولات خاله ستاره  به اسم کلیله دمنه 2. یه داستان داره در مورد چند تا ماهی که خیلی دوستش داری و همیشه اون رو میذاریم تا ببینی.  

به همه خانم های ناشناس میگی خاله و به همه مردای غریبه هم میگی عمو.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان الین
3 آبان 90 13:00
بیتا جان 17 ماهگیت مبارک عزیزم
کلی به دنبه خندیدم.
انشاله که همیشه سلامت باشه

ممنون مامان الین.
مامان زهرا نازنازی
3 آبان 90 13:41
هجده ماهه شدنت مبارک عزیزم

الهی همیشه سلامت باشی


ممنونم مامان زهرا.
مریم مامان باران
4 آبان 90 9:54
مامان بیتا دوباره واسه چی داری دنبال خونه میگردی؟ تازه اسباب کشی کردی که.......

ببوس دمبه خانوم رو......انشالله کمی سرد بشه بتونه بپوشدشون.

مراقب خاله بهی خودمونم باش.

مریم جون اگه خدا بخواد می خوایم یه خونه بخریم.
مامان سورنا
7 آبان 90 1:41
هفده ماهگیت و ورودت به هجده ماهگی مبارک بیتای ناز نازی با اون شیرین زبونیهات.پالتوت هم مبارکت باشه.حالا هوا سرد هم نشد بپوش ما ببینیم.اینجا هوا خیلی سرده و ما گرممون نمیشه تو رو با پالتو و جوراب شلواری ببینیم.

مامان سورنا جون شما گرمتون نمیشه ولی بچه ام خودش گرمش میشه... ولی مطمئن باش ازش عکس می گیرم شده ببرمش زیر کولر ولی ازش عکس می گیرم.
مامان ثنا خانمی
7 آبان 90 12:48
آفرین بیتای زبل دوست داشتنی
پالتوت هم مبارک باشه

ممنون مامان ثنا جون
مریم مامان باران
8 آبان 90 1:34
انشالله که بهترین خونه ممکن رو بخرید. بوس برای بیتا دمبه و مامانش.

ممنون مریم جون خدا از زبونت بشنوه.
مامان سورنا
8 آبان 90 1:59
الهی نمیدونستم اینقدر گرمه.اذیت نکن بچه رو .من خودم تو پالتو تصورش میکنم)
راستی بهی جون یه پیغام خصوصی برات فرستادم.

باشه مامان سورنا جون نگاه می کنم.
مريم مامان ماهان
8 آبان 90 9:08
سلام بيتا جونم ورود به هيجده ماهگيت مبارك باشه عزيزم.


ممنون مریم جون.