کودکی بیتای عزیزم

گلوله نمک

1389/12/4 14:04
نویسنده : مامانی
463 بازدید
اشتراک گذاری

در حال حاضر تو بچه بامزه و دوست داشتنی هستی  که هر کسی دلش میخواد باهات بازی کنه و به زور هم که شده کاری کنه  لبخند بزنی توی مراسم حنابندون و عروسی خاله شیوا همه باهات بازی می کردن و خلاصه کلی مورد توجه بودی خاله فریده به من میگفت تو در مقایسه با بچگی من خیلی محتاط تر هستی دیرتر بغل دیگران میری و لبخند میزنی. خوب این به نظر من طبیعی میاد چون تو بچه اول هستی و بچه های اول همیشه محتاط تر هستن و دیرتر اعتماد می کنن. خاله صفیه چند بار با موزیک رقصوندت. بعد از اون خودت اتوماتیک تا صدای موزیک رو میشنیدی دست میزدی و خودت رو تکون میدادی(میخواستی برقصی) و قرتی بازی درمیاوردی. صدا خیلی بلند بود و برای اینکه اذیت نشی توی گوشات دستمال کلنکس فرو کردم، یه مدت هم ته سالن نشستم. تو هم انصافا خیلی همکاری کردی و توی اون شلوغی کلی خوابیدی. آخر عروسی خیلی ها اومدن و باهات عکس گرفتن تو این روزا دست میزنی، بای بای میکنی و لباس ها رو برمیداری و میذاری روی سرت ( میخوای خودت لباس بپوشی) و سعی می کنی کلمات رو تکرار کنی البته تو توی اون هفته های اول تولدت هم در جواب ما آقا آقا می گفتی ولی کلملتی که اخیرا سعی کردی با تکرار کردن ما به زبون بیاری "گل" و "ماهی" بود حرف "خ" رو هم با تاکید و محکم ادا می کنی انگار خوشت میاد، مثلا وقتی میگم "خیلی دوستت دارم" یا اینکه میگم " بیتا دست نزن اخه" تو رو به من میکنی و محکم میگی "خخخخخخخ".

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)