یک شب سخت
اومدی پایین و اینبار شیطنت آمیز لبخندی زدی و راه افتادی رفتی من که دیگه واقعا خواب آلود بودم بغلت کردم و بردمت روی تخت خواب، خودم خوابیدم لبه تخت و تو رو گذاشتم بین خودم و بابا با اینکه سیر بودی سعی کردم بهت شیر بدم تا بخوابی ولی تو بعد از چند تا مک زدن یه گاز گرفتی و در حالی که می خندیدی و میدونستی کار بدی کردی زل زدی توی چشمای من تا ببینی چکار می کنم منم که آه از نهادم بیرون اومده بود با یه وروجک ده ماهه هیچ کاری نمی تونستم بکنم. شیر خوردن رو بی خیال شدی فعالیتت بیشتر شد انگار دوپینگ کرده بودی همش تکون می خوردی و دست و پات رو میکردی توی چشم و چال من و بابا حتی میرفتی صورتت رو می چسبوندی به صورت بابا و دهنت رو باز می کردی و صورت بابا رو می مکیدی اینجوری می خواستی محبت کنی چند بار هم این کارو با من کردی بعد از اون دستت رو گرفتی به هلالی بالای تخت و بلند شدی ایستادی و از پشت خودت رو می انداختی روی تشک و غش غش می خندیدی. چند بار این کار رو انجام دادی اونقدر سرو صدا کرده بودی که حتی بابا هم چند بار از خواب سنگینش بیدار شد تا اینکه بغلت کردم و گذاشتمت کانارم سرت رو نوازش کردم و برات لالایی خوندم
گنجشک لالا ... شبتاب لالا ...آمد دوباره مهتاب لالا......
تو که نی نای کردن رو تازه یاد گرفته بودی به جای خوابیدن شروع کردی به دست دستی کردن و تکون دادن پاهات( می خواستی برقصی) ...لالایی رو هم بی خیال شدم یکی دو بار هم اومدی لبه تخت و گرفتمت تا نیوفتی دیگه نا نداشتم که باهات سرو کله بزنم ساعت یک بود ساعت 6:45 دقیقه باید بیدار میشدم چشمام کم کم گرم شداشتباه کردم باید میومدم پایین تخت می خوابیدم ....چشمت روز بد نبینه نیم ساعت بعد باصدای فریاد بابا از خواب بیدار شدم یادم نیست چی گفت ولی هر چی گفت مشخص بود وحشت کرده بود تو از تخت افتاده بودی بین تخت من و خودت و داشتی گریه می کردی انگار اومده بودی روی من و از اونجا افتاده بودی پایین نمیدونم خواب بودی یا بیدار سریع بلندت کردم و صورتت رو نگاه کردم چیزی نشده بود فقط گریه می کردی بلند شدم و سرت رو گذاشتم روی شونه ام و توی اتاق قدم زدم طولی نکشید که ناله کنان با چشم گریون در حالی که شستت رو می مکیدی به خواب رفتی آروم گذاشتمت توی تختت. خیلی بد و ناراحت کننده بود خدا رو هزار بار شکر کردم که سالمی و اتفاقی برات نیافتاده تا یک ساعت بعد خوابم نبرد و همش نفس کشیدنت رو چک می کردم یکبار هم بیدار شدی و تا بغلت کردم دوباره خوابیدی. دیگه هیچوقت در حالی که بیداری روی تخت خودمون نمیبرمت............ خدایا شکرت...............