کودکی بیتای عزیزم

مامان منو دریاب

این اواخر میشه گفت روزی نیست که یک کار جدید انجام ندی رفتارت نشون از شناخت و درک بیشترت داره. دیروز خونه مامان جون بودیم و تو توی بغلم نشسته بودی همه ساکت بودن و تلوزیون نگاه می کردن من شروع کردم   به صحبت و داشتم ادامه می دادم که متوجه شدم تو سرت رو سمت من چرخوندی و دستت رو محکم به سینه ام میزنی و با خنده، داری از خودت صدا در میاری و جلب توجه می کنی انگار می گفتی "به من نگاه کن"، "با من حرف بزن" خیلی جالبه که تو این سن اینجوری باهام ارتباط برقرار می کنی واقعا قند تو دلم آب میشه. ...
19 بهمن 1389

اصوات معنی دار

از وقتی که خیلی کوچیک تر بودی تا همین الان   صداهای جالبی از خودت در میاری مثلا الکی سرفه میکنی من و بابا از سرفه های الکی به خنده می افتیم تو هم انگار خوشت میاد ما رو بخندونی زیر چشمی ما رو نگاه می کنی و با خنده این سرفه ها رو ادامه میدی. گاهی اوقات هم غرش می کنی البته از ماهای اول این کارو میکردی و این غرش ها دیگه برای خندوندن ما نیست ، بیشتر مفهوم اعتراضی، دلخوری و تقاضا برای بدست گرفتن چیزی رو داره   مثلا وقتی چشمت به مجسمه ادم برفی توی بوفه می افته غرش می کنی یعنی می خوامش. وقتی هم از دیدن چیزی تعجب می کنی بلند بلند می گی" اه ......اه" ...
19 بهمن 1389

شیرین کاری

بیتای گلم این روزا خیلی شیرین شدی کارای جدیدت دل آدم رو میبره بعد از یک مدت نسبتا طولانی که بغلت می کنم خودت رو بهم می چسبونی و سرت رو میذاری روی شونم خدا نکنه جایی احساس غریبی کنی شروع می کنی به گریه کردن جوری که به هق هق می افتی و دیگران فکر می کنن جاییت درد و هر کس یک تشخیصی میده بعد که من از راه میرسم و میای بغلم سریع گریه ات قطع میشه و همه به خنده می افتن که اینهمه مدت سر کار بودن. توی آشپزخونه که میرم از سکوی آشپزخونه میای بالا چیزای که توی آشپزخونه برای بازی کردن انتخاب می کنی آلوده ترین چیزهاست اول پیازها بعد راه آب وسط زمین و آخری هم سطل زباله به خاطر همین یدونه روفرشی انداختم وسط آشپزخونه که روی سنگها لیز نخوری و نتونی راه...
19 بهمن 1389