سفر
اواسط خرداد (سال 1390)، تعطیلات دو روزه وسط خرداد دقیقا به تعطیلات آخر هفته چسبیده بود. بنابر این تصمیم گرفتیم توی این ایام ترتیب یک مسافرت رو بدیم از اونجا که می دونستیم تو ممکنه توی راه خسته بشی فاصله های کوتاه رو در نظر گرفتیم. سنندج، شیراز، همدان ... تا اینکه مامان کبری گفت اگه بریم ایلام باهامون میاد تا به دوستش سر بزنه. بودن مامان کبری کنار ما برامون قوت قلب بود و از طرف دیگه من دلم برای شکوه خانم دوست مامان خیلی تنگ شده بود. بنابراین همراه مامان کبری راهی ایلام شدیم. تمام مسیر رفتن به سمت ایلام گرد و خاک غلیظ بود و من واقعا از این اقبال بد شاکی بودم ولی همین که به ایلام نزدیک شدیم گرد و خاک هم کمتر شد و تا بعد از ظهر اون روز کامل برطرف شد. توی ایلام کوه رفتیم و یک تفریحگاه که بالای ارتفاع بود همینطور بازار ایلام رو دیدیم و یک مقدار از خوراکی های محلی ایلام رو هم خریدیم. روز آخر هم توی کرمانشاه چرخی زدیم و توی یک پارک ناهار خوردیم و بعد هم طاق بستان رو دیدیم. دیدن دوستای قدیمی و با محبت واقعا به آدم نشاط میده. به اون خانواده دو عضو جدید هم اضافه شده بود. داماد شکوه خانم همسر زهراخانم و زانیار کوچولو که دقیقا شش ماه از تو کوچکتره. به من و بابا خیلی خوش گذشت فکر می کنم در کل به تو به تو هم خوش گذشت و راضی بودی. از دیدن گل و گیاه و درخت ها ذوق می زدی و خوشحالی می کردی توی کوه آتیش روشن کردیم که تو از دیدنش خیلی ذوق می کردی و همش می خواستی ببریمت پیش آتیش و مرتب تکرار می کردی "آتیش". نمی دونم چرا شب آخر بی تاب شده بودی و نمی خوابیدی و همش گریه می کردی انگار فضای جدید برات غریب بود آخرش هم من و بابا نتونستیم بخوابونیمت و بغل مامان کبری توی حیاط خوابیدی. توی راه برگشت تو کمی خسته شدی و بدقلقی کردی البته حق هم داشتی چون از جاده پل دختر برگشتیم که به خاطر تموم شدن تعطیلات خیلی پر ترافیک و شلوغ بود و برای خودمون هم خیلی خسته کننده بود. این سفر اولین سفر خارج از استان تو بود قبلا آبادان و دزفول هم رفته بودی.اینم دو تا عکس از این سفر: