کودکی بیتای عزیزم

اواسط چهارده ماهگی

1390/4/19 12:01
نویسنده : مامانی
545 بازدید
اشتراک گذاری

بیتا جان تو در حال حاضر تبدیل شدی به کوچولوی کنجکاوی که اگه یک لحظه ازت غفلت کنم باید تا چند دقیقه بعد شاهد یه خرابکاری نه چندان کوچک باشم. مثل له شدن و خرد شدن رژلب و کرم پودرهای من. بیرون ریختن محتویات پلاستیک زباله ها یا جعبه ابزاری که به طور اتفاقی در دیدرس تو قرار گرفتن، واژگون شدن ظرف های غذا یا لیوان آب و خالی شدن وسایل داخل کمد و کشوهای لباس، یک بار موبایلم رو دستت گرفته بودی و داشتی باهاش بازی می کردی که ازت گرفتمش چند ساعت بعد خاله فریده که ساکن تهرانه تماس گرفت و ازم پرسید الان کجا هستیم. جریان این بود که وروجک من رفته بود تو پوشه پیش نویس های موبایل و این پیغام رو برای خاله فرستاده بود:" ما تا یک ساعت دیگه میرسیم". خاله هم پیغام فرستاده بود که "خوش اومدید" ولی متاسفانه من متوجه نشده بودم. اینجا بود که فهمیدم باید پوشه پیامهای ارسال شده و پیش نویس رو خالی کنم....

تو معمولا دنبال من راه میافتی، دوست داری پیش من باشی حتی موقع بازی کردن کتاب خوندن غذا خوردن، بنابراین هر زمان ازت خبری نباشه معلومه یه چیزی سرگرمت کرده که تا حالا اونو تجربه نکردی. موقع غذا خودن اول ظرف غذا رو برمی گردونی و غذاها رو میریزی بعد خودت از روی زمین (پارچه ای که زیر پات پهن کردم) یا صندلی غذا بر میداری و می خوری بیشتر اوقات به هیچ وجه هم حاضر نیستی از دست من غذا بخوری منم دیگه بی خیال شدم و اجازه میدم هر کاری می خوای انجام بدی.

هنوز محکم راه نمیری و گاهی تلو تلو میزنی خصوصا وقتایی که خوابت میاد اون زمانها خیلی باید مراقبت باشم چون مدام زمین می خوری.

از وقتی یاد گرفتی غلت بزنی (اوایل 6 ماهگی)، به شکم می خوابی وقتی به پشت تو رو روی تشکت میذارم چند دقیقه طول نمیکشه که غلت میزنی و به شکم می خوابی یه عادت عجیب داری اونم اینه که بین خوابت یه وقتایی بلند میشی و روی تشک جوری جابجا میشی که سرت رو از لبه تشک(که کمتر از ده سانت ارتفاع داره)  آویزون میکنی انگار چون به شکم می خوابی راحت تری که سرت پایین تر قرار بگیره. راستش من می ترسم خطری داشته باشه و هر وقت اینجوری می بینمت دوباره میارمت وسط تشک.

چند روز پیش رفته بودیم خونه دایی محمود اونجا با دانا که 9 ماه از تو بزرگتره به طرز مسالمت آمیزی همبازی شده بودی چیزی که خیلی برامون عجیب بود این بود که به زبون خودتون با هم حرف می زدین،  مثلا دانا یه چیزی می گفت بعد تو آروم دنبالش میرفتی یا اینکه در حالی که حواست جای دیگه بود دانا بهت چیزی می گفت بعد تو برمی گشتی و روی پنجه هات می ایستادی و سعی می کردی در یخچال رو باز کنی  (واقعا چی به هم میگفتین وروجکا؟!). تو قبلا با نسترن و آترین هم همبازی شده بودی ولی حین بازی پیش می اومد که همدیگه رو بزنید یا جیغ بکشید ولی جالب بود با وجود اینکه دانا یه برادر بزرگتر داره و توی محیط پسرونه ای بزرگ شده آروم می نشستین و با هم بازی می کردین.

تو پله ها رو دوست داری هر وقت می خوایم از آسانسور استفاده کنیم اشاره می کنی  به پله ها  و می خوای ازشون بالا و پایین بریم اگه خیلی خسته نباشیم خواسته ات رو رد نمی کنیم.  

تازگی ها یه حرکت جدید انجام دادی

وقتی از کاری منعت می کنم و با قیافه جدی ازت می خوام ادامه ندی. تو متوجه میشی و برای اینکه منو از اون حالت خارج کنی با قیافه خنده داری یه خنده کاملا مصنوعی میزنی و در واقع می خوای با این کار جو رو عوض کنی و منو از اون حالت دربیاری.

دیروز یه کاغذ A4 کف زمین چسبوندم و چند تا مداد رنگی با نوک های پهن گذاشتم جلوت و برات در حالی که آواز چشم چشم دو ابرو رو می خوندم یه آدمک کشیدم. تو خیلی خوشت اومد، به سختی سعی کردی مداد رو دستت بگیری چند تا خط هم کشیدی ولی برات سخت بود. وقتی من بلند شدم تو هم دیگه ادامه ندادی ولی آخر شب دیدم رفتی سراغشون و دوباره داری سعی می کنی مداد رو دستت بگیری.

اینم ترانه چشم چشم دو ابرو(که خیلی دوستش داری):

چشم چشم دو ابرو

دماغ و دهن یه گردو

حالا بذار دو تا گوش

موهاش نشه فراموش

چوب چوب یه گردن

اینم یه گردی تن

دست دست دو تا پا

انگشت ها، جوراب ها

ببین چقدر قشنگه

حیف که بدون رنگه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان نيكا
20 تیر 90 13:59
اي جيگر اين دختر شيطون و ناز نازي برم من
چه جالبه نيكا هم تا حالا چند بار با گوشي شماره بقيه رو گرفته و بعد متوجه شديم،
ماماني بيتا، نيكاي منم خيلي دنبالم مي كنه و تا از كنارش بلند ميشم اون جلوتر از من راه افتاده، ولي مسج دادن بيتا خيلي بامزه بود ماشالله دختر خوشگل و شيطون
ني ني سايت كه بسته ست گفتم اينجا برات بنويسم،
مراقب خودتون خيلي باشيد
بوس بوس

ممنون مامان نیکا، کار خوبی کردی دلم خیلی تنگ شده بود.

خاله میترا
20 تیر 90 17:52
آخی نازی بیتا جون

بچه ها همیشه کنجکاون و دنبال کشف چیزای جدید
برگردوندن ظرف غذات درست عین مهراده .....وروجک همش این کارو می کنه
بلههههههههه دیگه خانوم خودشون که از پله ها بالا نمیرنننننننننن...............منم بودم دوست داشتم
می بوسمت بیتای عزیزم

آره میترا جون شدیم آسانسور خانم.ممنون. مهراد رو ببوس.

مریم مامان باران
21 تیر 90 13:02
وای بارانم تا حالا چند تایی رژ و پنکیک به فنا داده.....میدونی مشکل کجاست ؟؟ دقیقاً همونی رو بر میدارن که بهترین رنگه یا گرونترینه یا خلاصه یه گیری توش هست!!!

موبایل رو که نگو.........باران با تلفنم یاد گرفته شماره میگیره.....

آره مریم جون دقیقا همون رژ محبوب رو له می کنن.
مامان سورنا
21 تیر 90 23:46
وای از دست این بیتای بلا.چه سر کاری گذاشته بقیه رو با sms دادن :
من فکر میکردم فقط سورنا عادت داره ظرف غذاش رو برمیگردونه.دیدم نخیر مثل اینکه همگانیه.....از دست این وروجک ها

آره مامان سورنا اکثرشون این کارو انجام میدن(متاسفانه). حالا اشکال نداره که کثیف کاری میشه آدم میترسه خود بچه خدایی نکرده مریض بشه.
صـــــــنم
23 تیر 90 14:01
وای که این دخمل چه قدر خوردنی شده.......... خدا حفظش کنه........
haleh
1 مرداد 90 12:24
چقدر بچه ها مثل همند به هم ریختن و کنجکاویهای خرابکارانه و....گاهی از کوره در میرم که جلوی خودمو میگیرم البته تا جایی که بتونم موبایلو از دسترس دخترم قرار نمیدم