رفتارهای خطرناک
از دستت عصبانی ام بیتا
یاد گرفتی وقتی چیزی بهت نمیدیم یا خواسته ات رو اجابت نمی کنیم سرت رو خم می کنی و میزنی به زمین یا میزنی به در و دیوار محکم هم میزنی.... طاقت نمیارم بغلت می کنم و بوس ولی آخه این چه کاریه مامان تو این کار رو چه جوری یاد گرفتی؟ تازه یه کار خطرناک دیگه انجام میدی، گیره های سر من رو( اون گیره های مشکی که مثل یه میله خم شده هستن) برمیداری و میبری نزدیک گوشت.
هر غذایی هم که می خوام بهت بدم حتما باید خودت بخوری خوردن که چه عرض کنم در واقع میریزی، حالا ممکنه یه ذره هم ببری تو دهنت ولی بیشترش میریزه روی لباس ها و سینی صندلی غذا یا فرش ها( این روزا فرش ها بیشتر از همه ما غذا می خورن) بهترین غذا ها غذاهای جامد و نرمی هستند در قطعات کوچک مثل میگو که دونه دونه برمیداری و می خوری. خیلی هم مراقب این هستی که غذا داغ نباشه اگه کمی گرم باشه میگی "داغ " و فوری میندازیش. بعد من بهت میگم "نه مامان داغ نیست بیا بگیر" بعد اعتماد می کنی و میگیریش. سبزی خیلی دوست داری و سر سفره قایمشون می کنم که نبینی چون اگه سبزی ببینی دیگه هیچی نمی خوری ولی بعد از اینکه غذات رو خوردی چند دونه پرپین بهت میدم چون پرپین راحت جویده میشه و توی گلو گیر نمی کنه. موقع پاک کردن سبزی ها هم باید کلی احتیاط کنیم که روی زمین نیافته وگرنه سبزی نشسته رو بزور باید از توی دهنت در بیارم و بعدش هم لابد میخوای سرت رو بکوبی به زمین.
اخیرا متوجه شدم مثل مامانی شیرینی خیلی دوست داری ولی مامان جون از اونجا که از نظر ژنتیکی مستعد دیابت هستیم باید خیلی رعایت کنیم من چند وقته که خیلی رعایت می کنم تو هم باید به مامان قول بدی بی رویه شیرینی نخوری.
یه تیکه لباس یا پارچه برمیداری و به تقلید از من زیر تلوزیونی رو تمیز می کنی. هنوز هم علاقه ای به کارتون نداری ولی موسقی سریال عروسک پارچه ای و تبلیغ تور مالازیا رو خیلی دوست داری این تبلیغ که از تلوزیون پخش میشه میری دقیقا کنار تلوزیون می ایستی. هنر پیشه تبلیغ یه دختر بچه است که کنار ساحل زیر بارون چتر رو رها می کنه و می چرخه و دستاش رو از طرفین باز می کنه. تو هم با دیدن اون دستات رو باز می کنی و تازگی ها یاد گرفتی دور خودت می چرخی و کلی از این کار ذوق می کنی حدس میزنم از اون دختر بچه تقلید می کنی.
این روز خیلی کم میریم بیرون آخه هوا خیلی گرمه دخترم، گاهی می بریمت توی سالن های سرپوشیده بازی ولی تو عاشق طبیعت و گل و گیاه و درختی... ناراحتم که زیاد نمی تونم ببرمت توی فضای سبز. آخه تازه راه افتادی و برات کفش خریدیم و الان باید میرفتی ددر و کلی پیاده روی می کردی. تازه کالسکه ات رو خیلی دوست داری و هر وقت صندوق عقب ماشین رو باز می کنیم و چشمت بهش می افته کلی بهانه اش رو می گیری و من دلم میگیره که توی این هوای گرم نمی تونم ببرمت کالسکه سواری.
چند وقته که من و بابا خیلی ناراحتیم چند سال پیش یه معامله اشتباه کردیم و احتمالا کلی ضرر، البته هنوز معلوم نیست عاقبت کار چی میشه ما به خدا توکل کردیم ولی با وجود این ناراحتی ها حضورت و دیدن شیرین کاری هات کلی باعث انبساط خاطر و آرامشمون میشه... چند روز پیش بابا امید میگفت: خدا رو شکر که بیتا رو داریم وگرنه با این همه گرفتاری چه اوضاعی داشتیم. بابا راست میگه تو نمیذاری مامان و بابا غصه بخورن دختر خوبم.