کودکی بیتای عزیزم

بالاخره مامان شدم

1390/5/9 12:09
نویسنده : مامانی
890 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز برای اولین بار به من گفتی "مامانی"، با عجله داشتم از آشپزخونه میرفتم بیرون که از پشت سر شنیدم خیلی واضح گفتی " مامانی" ، برگشتم،  بغلت کردم و بوسیدمت. خودت نمیدونستی که چه لطف بزرگی در حقم کردی و با بی حوصلگی می خواستی از دستم در بری. مدتها بود منتظر این کلمه بودم. امیدوارم  همه کسایی که آرزوش رو دارن خیلی زود این کلمه رو از زبون بچه هاشون بشنون.

وقتی اسمت رو صدا میزنم تو هم تکرار می کنی. دیگه اسم خودت رو یاد گرفتی.

چین های گردنت دیگه باز شده و از اون حالت بچه گونه دراومده. الان گردنت دو رنگ داره ( اون قسمتهایی که داخل چین بودن رنگشون روشن تره). از یه بابت خوشحالم چون شستن گردنت راحت تر شده. از طرفی دلم براشون تنگ میشه .....عزیزم.

به بابات علاقه بیشتری پیدا کردی با ذوق صداش میزنی و وقتی از داخل ماشین یا از توی خونه میره بیرون صداش میزنی و بهانه میگیری. بابا هم دلش نمیاد و با وجود گرمای هوا گاهی تو رو با خودش میبره بیرون ولی هنوز هم غرغر ها و بهانه گرفتن ها فقط برای منه.

از خیلی چیزایی که قبلا می ترسیدی الان دیگه نمیترسی مثل ماشین لباس شویی، قبلا وقتی توی ماشین مینشستیم حاضر نبودی از توی بغلم تکون بخوری ولی الان وقتی بابا از ماشین پیاده میشه اصرار می کنی که بذارمت روی صندلی راننده.

کتاب های کاغذی رو توی یک چشم به هم زدن ریز ریز می کنی به خاطر همین فقط کتاب های مقوایی رو دم دستت میذارم.

هر بار که توی پوشکت جیش یا پی پی می کنی. بلافاصله به همه اعلام می کنی به پوشکت اشاره می کنی و با حالت نارضایتی بلند میگی :"اخ".

کمی مستقل شدی و برای چند دقیقه میری و توی اتاقت با عروسک ها و اسباب بازی هات مشغول میشی.

تو مامان کبری رو هم خیلی دوست داری و بهش ابراز محبت میکنی حتی گاهی باهاش شوخی میکنی خودت میری و روی پاهاش می شینی. دلم میخواد با آدمای مختلف در ارتباط باشی و توی جمع های بیشتری حضور داشته باشی ولی دخترم! بعضی جمع ها برای من خیلی آزاردهنده است و بعضی آدما مامانی رو خیلی اذیت می کنن. گاهی خیلی با خودم کلنجار میرم که چکار کنم، باید بین آرامش خودم و حضور دخترم توی مجالس یکی رو انتخاب کنم. نمیدونی الان که دارم اینا رو می نویسم از دست بعضی ها چقدر دلخورم، تو از من شیر می خوری و آرامش من توی روحیه و تغذیه تو خیلی موثره. کاش اونا اینقدر خودخواه نبودن و کمی حال من و تو رو رعایت می کردن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مريم مامان ماهان
10 مرداد 90 9:32
خوشحالم كه بيتا گلي كلمه مامان رو ياد گرفته و تو رو به اين اسم دلنشين صدا كرده
مامان سورنا
11 مرداد 90 12:53
وای این چه حرفیه.تو خیلی وقته که یه مامان نمونه هستی ولی بهر حال مامان گفتن بیتا مبارکت باشه.
حالت رو درک میکنم اما به نظر من هم اجتماعی شدن بچه ها از هر چیزی مهمتره و تو اینده شون تاثیر مهمی داره و ماهم به هین خاطر باید دندون روی جیگر بزاریم هر چند میدونم سخته

ممنون مامان سورنا. لطف داری. در مورد اجتماعی شدن منم باهات موافقم باید دندون رو جگر بذریم و ادا اطفارای بعضی ها رو توی مجالس تحمل کنیم تا ببینیم خدا چی میخواد.


مامی مهناز
12 مرداد 90 15:34
به به مبارکه
دست راست بیتا جون رو سر اقا مهیار ما...
راستی اجازه هست وبلاگتو پیوند کنم تو وبلاگ مهیار جون؟

البته. خوشحال میشم.
صـــــــنم
13 مرداد 90 9:14
وای.........عزیزم
عجب لحظه نابی بوده لون موقعی که بیتا جون بهت گفته مامان.................حتما تو ابرها سیر می کردی مگه نه.......
الهی همیشه شاد باشید و سلامت

ره خیلی منتظر این کلمه بودم. ممنون صنم جون.
میترا
15 مرداد 90 9:25
مادر شدنت مبارک

مستقل تر شدن بیتا جون هم مبارک باشه ....ایشالله همیشه این وروجک ها مستقل باشن و ما بتونیم یه نفسی بکشیم

الهی آمین. ممنون میترا جون.
مریم مامان باران
19 مرداد 90 1:22
به به مامان شدن دوباره مبارک. تو یه مامانه بی نظیری و این یادت باشه ولی اینم یادت باشه که بچه ها به اندازه کافی از حضور توی جمع لذت میبرن پس بهتره آرامش خودت روحفظ کنی چون خودتم گفتی روی شیر و ذهنت تاثیر میزاره پس بهتره از الان بیتا یاد بگیره جایی که مامانی معذبه و اذیتش میکنن نمیشه بمونه. راستش شعار به نظر میاد ولی تو هم مهمی چون فعلا به بچه ها گره خوردیم و هر ناراحتی میتونه اونا رو هم عصبی کنه. ببوسش.
مامان ثنا خانمی
19 مرداد 90 10:08
میدونم چه حالی کردی بهت گفت مامان من روز 9 تیر بود که اولین مامانی رو از ثنا شنیدم الان هم دست کم روزی 50 تا مامان میگه
هستی مامان امیرعلی
19 مرداد 90 11:07
مبارکه مامان بهی ایشالا همیشه شاد باشین
مامان زهرا نازنازی
25 مرداد 90 17:09
همواره سلامت و شاد باشید براتون خصوصی یک نظر گذاشتم
صنم
29 مرداد 90 3:27
خانم گل آپش کن.
کم پیدایی؟
خوبی؟

ممنون صنم جون . خوبم. کمی سرم شلوغه کمی دیگه دست پر میام.
Gemini
29 مرداد 90 7:41
خیلی بهت تبریک میگم شاداب جان. حتما حس غیر قابل وصفی داشتی. خیلی خوشحالم که بالاخره بیتا جون طلسم رو شکوند. نذار هیچ غمی تو دنیا جلوی شادی بزرگ شدن دخترتو بگیره. اون خیلی بهت نیاز داره "مامانی"