بی قراری
این هفته خیلی بی قرار بودی مامانی حتی چند روزی تب داشتی که با قطره استامینوفن کنترلش می کردیم حتی شبها هم درست نمیخوابی و چند بار بیدار میشی و میخوای بغلت کنم و راه برم. دکتر گفت گوشات مشکلی ندارن. شکمت رو هم معاینه کرد و برات چند تا آزمایش نوشت آزمایش خون رو دادیم ولی نمونه ادرار رو هنوز موفق نشدیم ازت بگیریم هر بار اون ماسماسک رو بهت وصل می کنم خبری ازادرار نیست. شبها هم بیدار میشی و گریه می کنی انگار جاییت درد می کنه. بعضی ها میگن از دندوناته وقت بیرون اومدن دندونای نیشته و یکی از لثه ها هم خیلی سفت شده ولی از دهنت آب نمیاد.این وسط چیزی که بیشتر اذیتم می کنه آب بازی کردنت آخر هفته گذشته است. رفته بودیم باغملک یه قسمت بود که باغ درخت انار بود و یک چشمه کم عمق از کنارش می گذشت تو رو بردیم کنار آب تا پاهات رو خنک کنیم ولی تو اونقدر هیجانزده شده بودی که همه لباسات رو خیس کردی آب ظاهرا تمیز بود ولی بازم باید احتیاط می کردم از اونجا که خیلی خوشحال بودی دلم نیومد از آب بیارمت بیرون و گذاشتم کمی توی آب بمونی تا اینکه همه لباس هات خیس شدن و بابا مجبور شد بره ساکت رو از توی ماشین بیاره و چون فاصله زیاد بود کمی طول کشید. حالا با خودم میگم نکنه اشتباه کردم و بیقراریهات از همونجا نشات میگیره. نویسنده یک کتاب که فکر می کنم روانشناس هم بود مادر رو" زنی مهربان و در عین حال قاطع" تعریف کرده بود. راستش گاهی خیلی سخته که هم مهربان بود و هم قاطع خصوصا وقتی میبینی بچه ات داره با ذوق و شعف آب بازی می کنه. ظاهرا باید بعد از این قاطع تر باشم. اونجا چند تا بز هم بود و تو دنبالشون می گشتی و می گفتی "بزی" و اگه جلوت رو نمیگرفتم با خوشحالی دنبالشون راه می افتادی.
تو بچه ها رو که می بینی کلی ذوق می زنی میری جلو بهشون میخندی و- از اونجا که علاقه زیادی به کفش داری – با صحبت کردن در مورد کفش هاتون سر صحبت رو باز می کنی. به کفشات اشاره می کنی و می گی "تفش" بعد میری تو نخ کفشای اون و حتی دوست داری بهشون دست هم بزنی اگه محلت نذاره ممکنه بزنی توی صورتش!!
اینم چند تا خاطره های جالب:
- دارم توی حموم می شورمت، کارم تموم میشه و داریم از حموم میایم بیرون که پام لیز می خوره میگم "آخ" (به خیر گذشت) یهو میزنی زیر خنده و تو هم با همون لحن می گی "آخ" و چند بار دیگه هم تکرار می کنی.
- بابا داره در مورد زیاده خواهی و پرتوقعی یک بندهء خدا بام صحبت می کنه. در حالی که بغلت کردم دارم به حرفاش گوش میدم. در جواب حرفای بابا میگم "اوووه"، در حالی که غش غش می خندی تو هم طوطی وار تکرار می کنی "اوووه".
- دارم تلوزیون نگاه می کنم میای جلوی تلوزیون و اشاره می کنی به پوشکت میگی "اخ" (یعنی جیش کردم) بهت میگم "مامان بیا پوشکت رو عوض کنم" و تو در حالی که خنده شیطنت آمیزی روی لبته فرار میکنی و میگی "نه نه".
این روزا وقتی چیزی میگی حتما یک معنی داره و باید توی بیاناتت حسابی غور کنم و با توجه به شرایط و محیط مفهوم کلمات دست و پا شکسته رو استنباط کنم. به طور مثال وقتی بابا مشغول خوردن شلیله و تو بدون اینکه به چیزی اشاره کنی میگی "تلی" باید بفهمم که تو هم شلیل میخوای.