جمله های کوتاه
عزیز دلم دیگه جمله های کوتاه می گی و کلی دل مامانی رو شاد می کنی. جمله هایی مثله:
"چاقو خطره..."
"نسترن کجاست؟"
همیشه وقتی می خوای بخوابی سراغ گربه ها و بعضی از اسباب بازی هات رو میگیری منم برای اینکه زودتر بخوابی بهت میگم پیشی رفته خونشون بخوابه تو هم بخواب فردا دوباره پیشی رو می بینیم. حالا هروقت تلاش می کنم که بخوابونمت میگی "پیشی خوابیده ...خونشونه".
چند کلمه اول بعضی شعرا و ترانه ها رو می خونی. مثل:
"بابا بزرگ پیره...." یا "تاب تاب عباسی...."
بعد از تعویض پوشک می شورمت و بعد با حوله بدنت رو خشک می کنم حین خشک کردن وول میزینی و ابراز نارضایتی میکنی. منم بهت می گم "ببخشید مامان" حالا هر وقت می خوام با حوله خشکت کنم خودت می گی "ببخشید".
این روزا به خاطر بارندگی نمی تونیم زیاد از خونه بیرون بریم و بیشتر توی خونه هستیم از این بابت خیلی برات ناراحتم چون فضای خونه برات خیلی یکنواخت میشه. برات سی دی های خاله ستاره رو میذارم تا نگاه کنی یا اینکه می برمت توی حیاط و اونا دوچرخه سواری و توپ بازی و بدو بدو می کنی ولی هیچ کدوم اینا رو به اندازه بازی هایی که خودم باهات می کنم دوست نداری. مثل "کلاغ پر"، "کولی سواری" یا "مورچه میاد".
چند روزه به سختی می خوابی منی که ساعت شش و نیم صبح بیدار میشم باید تا ساعت یک نیم صبح بیدار بمونم تا تو بخوابی. در طول روز هم اصلا نمی تونی خوابیدن من رو تحمل کنی به محض اینکه می خوام بخوابم میای بالای سرم صدام میزنی و حتی گریه می کنی. البته حق هم داری چون کلی منتظرم موندی تا از سر کار برگردم و تو انتظار داری باهات بخندم و بازی کنم نه اینکه بخوابم و البته منم اطاعت می کنم. نمیدونم چرا این روزا دوریت رو خیلی حس می کنم دوست داشتم همیشه پیشت بودم. سر کارم همش به تو فکر می کنم و وقتی کنارت هستم ازت انرژی می گیرم. این روزا روزای سختی هستن ولی به هر حال زمستون میگذره و روسیاهی برای ذغال می مونه.