بیست و دو ماهگی
عزيز دل مامان شرمندم خيلي وقته كه برات ننوشتم.
اين روزا ميري پيش يه خانم كه بچه ها رو نگه ميداره. حدودا يه هفته اي خيلي بهانه گرفتي و گريه كردي جوري كه والدين بچه هاي ديگه به خاطر آرامش بچه هاشون نگران شده بودن و حالت رو مي پرسيدن حتي اعتصاب غذا كرده بودي و پيش اون غذا نمي خوردي خانمه ظرف غذا رو ميذاشت جلوت تو بهش مي گفتي "نمي خوام برش دار". ولي بعدش ديگه عادت كردي البته صبحا به سختي ميري بغل اون خانمه ولي كمي بعد كه ميرم آروم ميشي.
اونجا خيلي دوستت دارن برام تعريف مي كنن يه بار اون خانمه سردش شده و يه روسري پيچيده دور سرش تو بهش گفتي "عافيت بشه". چيزاي ديگه هم بود كه يادم اومد برات مي نويسم. وقتي ميام دنبالت گاهي خودت رو لوس ميكني و گريه مي كني كه يعني براي چي منو اينجا تنها گذاشتي و رفتي.
وقتي پوشكت رو خيس مي كني بهم خبر ميدي و قبل از اينكه من بخوام اقدامي كنم خودت شلوارت رو درمياري و پوشكت رو باز ميكني حتي مي خواي خودت پوشكت رو توي سطل زباله بندازي. گاهي وقتا هم بازيت ميگيره و بعد از باز كردن پوشك ميدوي و ميري يه جايي قايم ميشي تا من پيدات كنم. چون ميدوني توي اون وضعيت حتما ميام دنبالت.
خيلي از شعرا رو حفظ كردي حتي ترانه هايي رو كه از طريق سي دي ها ميشنوي. با سيدي هاي بانيني و خاله ستاره ميرقصي و ذوق ميزني.
بابا از خودش يه قصه ساخته و هميشه همون رو برات تعريف ميكنه اين قصه در مورد يه خرگوشه كه براي كار ميره پيش آقاي كشاورز، آقاي كشاورز بهش ميگه اين هويج ها رو از مزرعه ببر توي بازار بفروش ولي خرگوشه توي راه همه هويج ها رو مي خوره و آقاي كشاورز به خرگوشه ميگه اين كار به درد تو نمي خوره و بايد اونو عوض كني.
هنوز كتاب خوندن رو دوست داري و شخصيت داستان ها رو كامل ميشناسي.
كلمه هايي رو كه با مزه ادا مي كني ايناست:
قتال(ghotal).............................پرتقال
نخندندون(nakhandandoon).......نخ دندون
نخاري (nokhari).....................بخاري
سممو..................................سمنو
كمي نق ميزني و وقتي بهت ميگم نق نقو غش غش ميخندي.....
يه لباس داري كه روش عكس دوتا زرافه تكه دوزي شده خيلي دوستش داري و هميشه به زور درش ميارم از تنت. بعضي لباس ها رو هم دوست نداري مثلا از جوراب شلواري فرار مي كني يا شلواراي بيرون رو زياد دوست نداري.
وقتي يه لباس جديد مي پوشم يا گيره و زيور آلات جديدي استفاده مي كنم بهم ميگي "مامان قشنگه" (قربونت برم اونقدر خوشم مياد كه اينجوري مي گي).
تا بوي چيزي رو حس مي كني (بد يا خوب) زود مي گي "بو مياد" . بهت ميگم خوبه يا بد؟ تو معمولا مي گي بد (حالا مثلا بوي صابونه).
بهت ميگم بابا اسد چي ميگه؟ ميگي:"آي بيتا خانم". (بابا اسد هميشه همين رو بهت ميگه).
مامان بزرگ هميشه يه شكم بند مي بنده تو هم مثل اون ميخوابي روي زمين و سعي ميكني شكم بند رو ببندي. مامان بزرگ كلي برات ذوق ميزنه. مامان كبري كه به مامان بزرگ ميگه "ممه" تو هم ميگي "ممه".
اوایل اسفندماه رفتیم کرمان اینم عکساش:
کرمان سالن کنفرانس high tech (این همون لباس زرافه ایه که توصسفش رو کردم).
محوطه بیرون سالن همایش
شهر ماهان آرامگاه شاه نعمت الله ولی(شاعر و عارف)
شهر ماهان- باغ شاهزاده- موزه صنایع دستی و شیطنت های شیرین دخترم
کرمان- حمام گنجعلی خان
کرمان- حمام وکیل سابق چای خانه سنتی فعلی، بیتا در حال پاستیل خوردن
دوست مهربونت نرگس (با لهجه شیرین یزدی) که توی فرودگاه کلی با هم بازی کردین و سه چهار دور من رو دنبال خودتون دووندین.