کودکی بیتای عزیزم

تعطیلات نوروزی

1391/1/13 10:19
نویسنده : مامانی
909 بازدید
اشتراک گذاری

روز پنجشنبه دهم فروردین باتفاق خانواده من رفتیم تالاب شادگان. اونجا برای هممون خیلی جالب بود. روی تالاب قایق سواری کردیم مردم بومی اونجا  توی جزیره های تالاب دامداری می کردن و از توی قایق می تونستیم گاو، گاومیش و حتی اردک، غاز و ...  رو ببینیم. تو هم که از دیدنشون کیف می کردی و همش می گفتی "بریم پیشش". وقتی قایق از کنار آغل گاوها می گذشت می گفتی : "چه بوی بدی میاد" بابا بهت می گفت این بوی گاوهاست. تو هم جمله ات رو کامل می کردی و می گفتی "گاوها چه بوی بدی میده".

تو تا اون روز هم با مهمونای نوروزی غریبی می کردی و بغلشون نمیرفتی دایی احمد کلی تلاش کرد تا بغلت کنه ولی تو حاضر نشدی فقط بهش بوس میدادی به دایی کمال دیگه عادت کردی و به هوای تاب بازی و ددر میری بغلش البته فکر می کنم دوستش هم داری  چون توی راه برگشتن که دایی کمال توی قایق دیگه ای سوار شده بود، از دور می دیدیش و می گفتی: "دایی کمال...بریم پیشش".

خاله شیوا می پرسید من چه جوری به تو یاد دادم که بهم بگی" مامان شاداب جون" و من بهش گفتم که من اصلا بهت چیزی یاد ندادم و تو خودت به من اینجوری می گی تازه خاله شیوا خبر نداره که تو گاهی به من می گی "مامان شاداب خانم" و به بابا می گی " بابا امید آقا".

دایی احمد می گفت:" بیتا آدم درونگراییه". زن دایی حدس می زد که در آینده بچه خلاق و خوش فکری بشی و یه جوری که بهم بر نخوره یادآوری می کرد که همش با فیلم و سی دی مشغولت نکنم . زن دایی می گفت "بیتا بچه مودبیه و من عاشق اینجور بچه هام"

توی همین ایام عید یکی از دوستای بابا همراه خانواده اومدن عید دیدنی اسم پسرشون امیر علیه که دقیقا یک سال از تو بزرگ تره. گاهی امیر علی سوار گوزن یا کامیونت می شد و بهانه می گرفتی و می خواستی اون پیاده بشه تا خودت سوار شی ولی در کل خیلی خوب با هم بازی می کردین و اصلا دعوا مرافعه در کار نبود مثلا می رفتی توی اتاق و صدا میزدی: "علی جون بیا".

توی خونه دایی محمود داشتی میدویدی که نیما یهو از پشت یخچال بدو اومد روبروت خوردین به همدیگه تو افتادی و سرت خورد زمین و کلی گریه کردی.  روز بعدش می گفتی :" نیما خطرناکه" ازت پرسیدم چرا؟ می گفتیی:"افتاد زمین سرش اوف شد" هنوز هم فعلای خودت رو سوم شخص به کار می بری.

معرفی شخصیت ها برای خوانندگان:

دایی اخمد دایی منه.

دایی کمال پسر خاله 22 ساله منه که عاشق بچه هاست و ما بهش میگیم فوق تخصص کودکان.

نیما پسر دایی 6 ساله منه.

خاله شیوا دختر خاله 25 ساله منه که داره برای بچه دار شدن آماده میشه.

اینم عکسی که توی تالاب از گاومیش ها گرفتیم. تو این عکس رو خیلی دوست داری و مرتب ازم میخوای که نشونت بدم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

بابای ملیسا
12 فروردین 91 19:51
با سلام . ضمن تبریک بخاطر وبلاک قشنگتون ، وبلاگ ملیسا خانم با عکسهای سفر به مشهد مقدس به روز شد . خوشحال می شیم اگر با تشریف فرمایی خودتون ، و گذاشتن یک نظر این سفر ملیسا رو خاطره انگیز تر و زیباتر کنید . منتظر حضور شما در وبلاگ ملیسا جوون هستیم .
مريم مامان ماهان
14 فروردین 91 12:19
سلام و سال نو مبارك
انشالا سال خوب و سرشار از بركت و موفقيت داشته باشيد و در كنار هم شاد باشيد


ممنون مريم جون.
مامان سورنا
16 فروردین 91 10:53
چه گردش قشنگی و چه تالاب قشنگی و چه عکس بی نظیری.حق داره بچه بخواد این عکس رو ببینیه.راستی عکسای بیتا با اون پالتوی خوشگلش خیلی ناز بود و همینطور با سفره هفت سین که خیلی هنرمندانه درست شده.دست گلت درد نکنه.و خدا رو شکر که سال جدید رو به خوبی شروع کردید.


ممنون سميه جون... آره تالاب طبيعت بكري داشت.سفره هفت سين رو خيلي با عجله چيدم و ايده خاصي براش نداشتم خيلي ساده شد. آره خدا كنه تا آخر همين طوري خوب باشه.
صـــــــنم
17 فروردین 91 0:22
من بیام اونورا منو می بری تالاب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


تو بيا، تالاب شادگان كه هيچي ميبرمت هورالعظيم. مياي؟ تا هوا زياد گرم نشده بايد بياي وگرنه شما كه عادت نداريد توي گرما اذيت ميشيد.