کودکی بیتای عزیزم

دومين نوروز دخترم

1391/1/13 10:22
نویسنده : مامانی
357 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر قشنگم

از ديشب هي دارم قربون و صدقه ات ميرم چند روز تعطيلي كه با هم هستيم جدا شدن ازت و سر كار رفتن برام سخت ميشه .... سال جديد هم تحويل شد و چند روزي از روزاي سال گذشت تعطيلي هاي امسال خيلي كم بود قبلش هم همش دنبال خونه تكوني و بشور و بساب بودم و الهي بميرم زياد برات وقت نذاشتم مامان تو هم گاهي گريه مي كردي و اعتراض. توي ايام عيد جمع آشنا ها رو دوست داشتي و با كوچولوهاي فاميل كه ديگه ميشناسيشون بازي ميكردي و خوش بودي ولي جمع هاي غريبه تر اذيتت مي كرد و حسابي غريبي مي كردي مثلا با دايي عبداله و خانوادش خيلي غريبي مي كردي آخه اونا چند تا پسر جوون دارن كه فكر مي كنم ازشون ميترسيدي تو زياد با مردا ميونه خوبي نداري البته پسر بچه ها استثنا هستن. ساعدت رو ميذاشتي روي چشمات تا نبينيشون يا ميرفتي پشت پرده  يا توي ورودي خونه كه كمي از بقيه خونه پنهونه، قايم ميشدي حتي گريه مي كردي كه از خونشون بريم بيرون. توي مهموني ها مي چرخيدي و بازي مي كردي ولي هر از گاهي هم ميومدي و سرك ميكشيدي و مي پرسيدي " مامان چكار مي كني؟" و اينجوري آمارم رو مي گرفتي.

يه بار بابا مي خواست بره خريد لباس كردم تنت كه باهاش بري داشتين از خونه مي رفتين بيرون كه برگشتي گفتي:" مامان تو هم بيا" ..."بيا بريم" دستم رو مي كشيدي. وقتمون كم بود عزيزم تا آماده ميشدم طول مي كشيد و مهمونا ممكن بود از راه برسن نتونستم باتون بيام. خيلي بهم محبت مي كني ... واقعا از اين همه محبت شرمندم مي كني مامان جون آخه حس مي كنم گاهي وقتا اصلا مامان خوبي نيستم. مثلا همين پري روز رفته بودي سر كيفم و روژم رو برداشته بودي انگشتت رو كرده بودي توي درش من فكر كردم انگشتت رفته داخل روژ و اين يكي هم به سرنوشت بقيه روژا دچار شده  داد كشيدم بيتا . تو يهو انداختيش اونطرف بعد با تعجب نگاه كردي به من و گفتي؟ "مامان چكار كرد؟" منظورت اين بود كه من چكار كردم كه سرم داد كشيدي؟ خيلي از خودم خجالت كشيدم. كلي بوسيدمت و ازت معذرت خواستم تا از دلت دربيارم.

حتي اين چند روز كه پيشت بودم غذا خوردنت هم بهتر شد. پوشكت رو كه مي خوام عوض كنم توي همه خونه دنبال خودت مي چرخونيم گاهي وقتا بزور بايد پوشكت رو عوض كنم.

موقعي كه واقعا دفع داري حاضر نيستي بري روي لگن بشيني ولي وقتايي كه كاري نداري راحت ميري اونجا ميشيني. انگار مبل راحتيه....

لحظه هايي رو كه سه تايي كنار هم هستيم رو خيلي دوست داري مثلا اگه يك ساعتي كنار هم باشيم بعد من يا بابا بخوايم بريم دنبال كارمون مانع ميشي و ازمون مي خواي كه برگرديم بشينيم سر جامون.

اين اواخر توي خواب خيلي سرفه مي كردي دكتر بعد از معاينه گفت شير دادن با شيشه رو قطع كنم چون باعث رفلاكس معده ميشه و موقع خواب به شدت سرفه مي كني حتي گفت دو ساعت قبل از خواب هيچي نخوري. من فقط تونستم شيشه شير كوچك تري در اختيارت بذارم و حواسم هست كه زمان خواب زياد شير نخوري. چون مي ترسم با گرفتن شيشه شير، شير كمتري بخوري يا اصلا شير نخوري. همين هم كافي بود و سرفه هات قطع شد.

امروز اولين روزي بود كه اومدم سر كار مربي مهد كودكت رفته سفر ديشب گذاشتمت پيش مامان كبري خودم خوابوندمت و گذاشتمت توي رختخوابت. بعدش من و بابارفتيم خونه تا فردا صبح بريم سر كار ولي انگار دلم رو اونجا جا گذاشته بودم خونه بدون تو هيچ صفايي نداره دخترم. تو واقعا يه روزي مي خواي از پيشمون بري؟

گاهي كه خيلي دلبري مي كني و احساسات از كنترلم خارج ميشن با خنده و شوخي بهت ميگم :"گازت بگيرم؟! ميام گازت ميگيرم" تو كه همچنان مي خندي انگار كه حرفم رو جدي مي گيري ولي انتظار همچين كاري رو ازم نداري كمي ازم فاصله مي گيري و مي گي: " نه گازم نگير...بوست مي كنم" يعني بجاي اينكه بگي گازت مي گيرم بگو بوست مي كنم. آخه مي دوني هرقت اينجوري مي گم بعدش مي بوسمت.   

اینم سفره هفت سین امسال البته روی این سفره یدونه سیب هم بود که توی این عکس غیبش زده.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان سورنا
8 فروردین 91 15:30
سال نو مبارک بیتا جون.شاداب جون سال نوی تو هم مبارک.امیدوارم همونطور که در کنار همسرت و بیتا سال خیلی خوبی رو شروع کردی به خوبی هم به پایان برسونی.براتون بهترینها رو آرزو می کنم.


ممنون سمیه جون انشالا برای شما هم سال خوب و پر برکتی باشه.منم بهترین ها رو براتون آرزو می کنم.
صـــــــنم
17 فروردین 91 0:23
سال نوتون مبارک...............
دلم برات تنگیده شاداب جون
کم می ایی پیشمون


صنم جون حتما باهات تماس مي گيرم. چند باري هم توي ايام نوروز اومدم اونطرفا ولي خيلي خلوت بود. حتما ميام.
gemini
21 فروردین 91 10:47
شادابی یادته می گفتم بیتا خانمی همدم خوبی برات می شه... خوشحالم که دختر به این مهربونی داری. همیشه در کنار هم شاد و سلامت باشین. عکس بیتا هم کنار سفره خیلی بامزه س نگاه ش پر از شیطنته
مامان سونیا
27 فروردین 91 13:36
ای جونم چه عکسای قشنگی ماشاالله به این دختر ناز و خوشگل خدا نگهدارش باشه

به وب ما هم سر بزنید و با نظراتتون خوشحالمون کنید


ممنونم حتما .